کد مطلب:164536 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:161

دربیان سر ورود جمیع شداید مصایب بر مفخر اطایب و فذلکه نجایب سیدالشهداء
بدان كه از اعظم الطاف سبحانیه و موائد ربانیه ابتلاء حضرت سیدالشهداء است؛ كه بالنسبه به عامه ناس لطف است و مایه ی رقت قلوب و بكاء عیون می باشد. و معلوم است كه نفوس در غایب اختلاف می باشند، و ناس مانند معادن طلا و نقره می باشند، و همه كس دلش بر یك چیزی نمی سوزد تا رقت قلب و باعث جریان اشك شود. لهذا بعضی از اشخاص هستند كه از قتل، دل ایشان به درد می آید. و بعضی هستند كه از زخم دل ایشان می سوزد. و بعضی هستند از این جهت دل ایشان نمی سوزد بلكه از تشنگی دلش می سوزد. سیما تشنگی زنان و كودكان و یتیمان بی پدر. و بعضی باشند كه از این جهات محزون نمی شوند، لیكن از كشتن كودكان غمگین می گردند. و برخی باشند كه از رفتن تشنه در آب و ننوشیدن آب دل ایشان می سوزد. و بعضی باشند كه از برای اینها دلشان به درد نمی آید لیكن از مبدل شدن عروسی به عزا، ماتم دار شدن تازه عروس، دل ایشان می سوزد. و بسا باشد كه از اینها دل ایشان نمی سوزد لیكن از


اسیر شدن زنان بیچاره و تاراج كردن چادر و معجر [1] و خلخال [2] و به ریسمان بستن آن اسیران و در زنجیر نمودن آن زنان دل ایشان می سوزد. و بسا باشد كه از این هم چندان متألم نمی شوند و لیكن از اینكه سر را بر بالای نیزه كنند و شهر به شهر و دیار به دیار بگردانند، گاهی در تنورش گذارند، و گاهی در میان بازار و كوچه بر دارش آویزند، و گاهی بر در خانه آویختن و گاهی درد [3] شراب بر پهلوی او ریختن، و دوباره گوشتهای زیادتی گردن بریده را بریدن، و گاهی چوب جفا بر لب و دندان سر بریده زدن، و گاهی بر سر نی نشانه ی سنگ كردن، دلها سوخته می شود. و گاه باشد كه از شماتت و سرزنش دشمن به اسیران دلها سوخته می شود و به غیرت مردانگی نمی گنجد. و گاه باشد كه از نیزه زدن بر اشتران اسیران و ریختن كودكان و یتیمان مانند برگ خزان در اطراف بیابان، دل ها به درد می آید. و گاه باشد كه از دفن نكردن بدنهای كشتگان و در بیابان انداختن ایشان باعث گریه می شود. و گاه باشد كه از اسب دوانیدن بر اجساد شهیدان و سوده [4] كردن ایشان در زیر سم ستوران مایه ی حزن و سوزش دل می شود، و گاه باشد كه از آمدن مردمان به استقبال اسیران با طبل شادی و بوق و كوس [5] با نهایت عیش و طرب مایه ی سوزش دلهای شیعیان می گردد. و بسا باشد كه از اینها متألم نشود، لیكن از بریدن سر از قفا خواهد نهایت ملول شد. زیرا كه اگر سر را از حلقوم جدا نماید، حلقوم چون ظاهر و به پوست چسبیده است، به محض بریدن حلقوم آدمی می میرد و مقتول راحت می شود، و لیكن سر از قفا بریدن موقوف است كه پوست و گوشت و رگهای بسیار و استخوان بریده شود تا به حلقوم رسد.


وانگهی به دوازده ضربت بریدن نهایت موجب اندوه می شود. بسا باشد كه پدر، پسر نوجوانش را كه هنوز داماد نشده در حالت احتضار ببیند و بر سرش نشیند در حالتی كه تشنه كام و بدنش پاره پاره و اعضایش غرق خون باشد مایه ی كدورت و حزن می شود و بسا باشد كه برادر برادرش را آغشته در خون ببیند نهایت ملول می شود. پس چنان شد كه جمیع شداید مزبوره به آن جناب رو داده تا همه كس متألم شوند.


[1] معجر: مقنعه، چارقد، روسري، سرپوش.

[2] خلخال: پاي برنجن، حلقه اي را گويند از طلا و نقره و امثال آن كه در پاي كنند.

[3] درد: الم، رنج شديد، زهر از تشبيهات درد است.

[4] سوده: كوفته، محو شده، نيك كهنه شده و فرسوده.

[5] كوس: طبل بزرگ.